داستان شجاعت و صلابت عباس علیه السلام مدتها پیش از ولادت او، از آن روزى آغاز شد که امیرالمؤمنین علیهالسلام از برادرش عقیل خواست تا براى او زنى برگزیند که ثمره ازدواجشان، فرزندانى شجاع و برومند در دفاع از دین و کیان ولایت باشد.او نیز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربیعة» را براى همسرى مولاى خویش انتخاب کرد که بعدها «ام البنین» خوانده شد. این پیوند، در سحرگاه جمعه، چهارمین روز شعبان سال 26 هجرى، به بار نشست.
نخستین آرایه هاى شجاعت، در همان روز، زینت بخشِ غزل زندگانى عباس علیه السلام گردید؛ آن لحظه اى که على علیه السلام او را «عباس» نامید. نامش به خوبى بیانگر خلق و خوى حیدرى بود. على علیه السلام طبق سنت پیامبر (صلى الله علیه و آله) در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشک حلقه چشانش را فراگرفت. ام البنین علیها السلام از این حرکت شگفت زده شد و پنداشت که عیبى در بازوان نوزادش است. دلیل را پرسید و نگارینه اى دیگر بر کتاب شجاعت و شهامت عباس علیه السلام افزوده شد. امیرالمؤمنین علیه السلام حاضران را از حقیقتى دردناک، اما افتخارآمیز، که در سرنوشت نوزاد مىدید، آگاه نمود که چگونه این بازوان، در راه مدد رسانى به امام حسین علیه السلام از بدن جدا مىگردد و افزود: اى ام البنین! نور دیده ات نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بریده، دو بال به او ارزانى مىدارد که با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛ آن سان که پیشتر این لطف به جعفربن ابىطالب شده است.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: جلوتر بیا. عباس علیه السلام پیش روى پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین! براى چه مىگریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا مىبینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مىکند تا این که دو دستش قطع مىگردد.
برگرفته از : aviny.com
**********************************************************
ولادت با سعادت
قمر بنی هاشم (ع) ، باب الحوایج ، حضرت ابالفضل العباس (ع) مبارکتان
نوشته شده توسط :راضی::نظرات دیگران [ نظر]